طنز

........

طنز

معلم رياضيمون عصباني شد به يكي از بچه ها گفت:انگار از پشت كوه اومدي پشته كوهي...منم پاشدم گفتم: آقا اين يه چيزه دو طرفست..اينور كوهي ها به اونور كوهي ها ميگن پشت كوهي..اونور كوهي ها به اينور كوهي ها...هيچي ديگه نميدونم چرا بهم گفت برو بيرون!!!

 

خاطرات جالب و خنده دار, سوتي هاي خنده دار

مطالب طنز و خنده دار

 

رفته بوديم بيرون با مامانم، يكي از دوستاي مامانمو كه تا به حال منو نديده بود رو ديديم.بعد سلام واينا خانومه برگشت به من اشاره كرد و به مامانم گفت خواهرته؟.....مامانمم گفت نه دخترمه...
الان به نظرتون خانومه از مامانم تعريف كرد، يا غير مستقيم به من توهين كرد؟؟؟ عاغا اسيد كيلويي چند ميفروشين؟

 

خاطرات جالب و خنده دار, سوتي هاي خنده دار

مطالب طنز و خنده دار

 

ديروز رفتم كارت عابر بانك رو از مامانم بگيرم حالا مكالمات بين من و مامانم :
مامان كارت من كجاست ؟
مامانم :تو كيف كارت ها
من : كيف كارت ها كجاست ؟
مامانم : كنار كارت ملى و گواهينامم
من:خوب گواهينامت كجاست ؟
مامانم :تو كىف پولم
من: خوب كيف پولت كجاست ؟
مامانم :توكيف قهوه يمه ديگه
من:خوب كيف قهوه ايت كجاست ؟
مامانم: تو اتاقمه پسره ى ديوونه
من پس از بيست دقيقه گشتن
من : مامان پىداش نميكنم خودت بيا بده
حالا مامانم اومده مستقيم رفته تو اتاق خوهرم اوورده داده ميگه بيا بگير پسره خنگ

 

خاطرات جالب و خنده دار, سوتي هاي خنده دار

مطالب طنز و خنده دار

 

همسايمون مبل خريده ،بچش داشت تو كوچه بازي ميكرد ، كه يدفعه باباش از پنجره سرشو آورد بيرون ، داد زد و گفت :
واسه چي بيرون داري بازي ميكني بيا خونه بشين رو مبل!!!!

 

خاطرات جالب و خنده دار, سوتي هاي خنده دار

مطالب طنز و خنده دار

 

چند وقت پيش دعوت داشتيم عروسي...موقع شام گودزيلاي فاميل (5 سالشه)اومد پيشم نشست...خلاصه ديدم همش با غصه نگا ميكنه
بش گفتم اجي بلا چت شده حالا؟
ميدونيد چي گفت ؟نه جون من ميدونيد چي گفت؟
گفت:روج لب داري؟گفتم :اره خووو
گفتش :الان باهاته گفتم:اره تو كيفمه
گودزيلا:اخيييش خيالم راحت شد...گفتم الانه غذا بخورم روجم پاك ميشه...
والا ما هم سن اينا بوديم ...اصن وللش ...ولي ميگم بزارين بگم:ما هم سن اينا بوديم بستني يخي قرمز ميخورديم كه لبامون سرخ شه كمي شاد شيم هيييييييييح روزگار !

 

خاطرات جالب و خنده دار, سوتي هاي خنده دار

مطالب طنز و خنده دار

 

ديروز با آبجيم رفتم بيرون بعدازجلو ي كبابي رد شديم ديدم ابجيم جلو دماغشو گرفته :
من :چيه چرا دماغتو گرفتي بوش ك خوبه
ابجيم : اخه بو هرچي بهم بخوره دوس دارم بخورم وگرنه حالم بد ميشه
يه صد متر رفتيم جلو تر چشتون روز بد نبينه بو فاضلاب ميومد .
گفتم آبجي جان نظرت راجبه اين چيه بازم دوس داري بخوري خخخخخخخ

 

خاطرات جالب و خنده دار, سوتي هاي خنده دار

مطالب طنز و خنده دار

 

اقا بنده ديشب به اتفاق نامزدم  رفته بوديم بيرون ميخواستم يكم سربه سرش بزارم راجع به ارواح و جن و اين چيزا حرف ميزدم حسابي ترسيد منم كلي كيف كردم .
اقا يدفه ي گربه پريد جلومن و ترانه
من يه جيغ بنفش كشيدم و با سرعت نور فرار كردم
همينجوري كه ميدويدم برگشتم اونو نگاه كردم ديدم  داره دويدن منو تماشا ميكنه يعني ضايع شدمااا

 

خاطرات جالب و خنده دار, سوتي هاي خنده دار

مطالب طنز و خنده دار

 

امروز سر جلسه امتحان بوديم...بعد منم به يه سوال نگاه كردم لامصب دستشوييم گرفت
بعد به مراقب جلسه خواستم بگم تا بذاره برم دستشويي.....بين"روم به ديوار" و " گلاب به روت" يه لحظه گير كردم گفتم: آقا روم به گلاب دستشويي دارم
.....هيچي ديگه سالن امتحان منفجر شد منم الان در افق به سر ميبريم

 

خاطرات جالب و خنده دار, سوتي هاي خنده دار

مطالب طنز و خنده دار

 

اقا خواهر ما چند سال پيش كه تازه اشانتيون مد شده بود رفته بود خريد بعد خانومه گفت اين محصول اشانتيون هم داره حالا اين خواهر مام برگشته ميگه ميشه همينو كه ميگين رو ببينيم.
تصور قيافه فروشنده رو به عهده خودتون ميذارم.

 

خاطرات جالب و خنده دار, سوتي هاي خنده دار

مطالب طنز و خنده دار

 

امروز تو بازار دختر بچه اي رو ديدم نگاش به گوجه سبز بود،
دلم براش سوخت رفتم براش يه پلاستيك پر كردم،
بهش گفتم :
بيا عمو نوش جونت، يهو با چشاي اخم كرده گفت : گدا خودتي
بذا بابام بياد بهش بگم منو چي فرض كردي
آب دهنمو قورت دادم و اصن وانستادما.. در رفتم !!!

 

خاطرات جالب و خنده دار, سوتي هاي خنده دار

مطالب طنز و خنده دار

 

آقا امروز رفتم طلافروشي واسه خودم انگشتر خريدم خيلي ذوق زده بودم چشتون روز بد نبينه سرم پايين بودوهمينجور داشتم نگاش ميكردم وازدر ميرفتم بيرون كه باسررفتم تو شيشه.فقط همينو بگم حاضر بودم انگشترو بدم و فرار كنم كل ادماي داخل مغازه داشتن كفشاشونو گاز ميزدن ازخنده

 

خاطرات جالب و خنده دار, سوتي هاي خنده دار

مطالب طنز و خنده دار

 

تا حالا دو بار نصفه شب با تشنگي خيلي شديد رفتم سر يخچال بجاي شيشه آب شيشه آبليمو رو سر كشيدم
تازه يه بارم بچه بودم بجاي آب عرق مرزه رو سر كشيدم......
يعني ميگيد دماغم مشكل داره؟؟

 

خاطرات جالب و خنده دار, سوتي هاي خنده دار

مطالب طنز و خنده دار

 

ديشب ساعت ۳شب بابام اومده بالا سرم بيدارم كرده ميگه : پسرم پسرم !
من : هوووم ؟؟
بابام : بابا بيداري ؟
من : آره بابا دارم تنيس رو ميز بازي ميكنم.
بابام : زهرمار مگه من باهات شوخي دارم ؟
من : پدر من خو ساعت ۳ بيدارم كردي ميگي مگه خوابي ؟
بترس از روز رستاخيز ، بترس از آتش دوزخ !
بابام : بابا خوابم نميبره بيا با هم شطرنج بازي كنيم !
من : اي خدااااااااااا
حالا داشتيم بازي ميكرديم سربازو هفت هشت خونه تكون داد…
من : بابا اون سربازه مازراتي نيست كه اينجور ميرونيش ؟!
بابام : هزار بار گفتم احترام بزرگترت رو داشته باش ،
پاشو گمشو بيرون ميخوام بخوابم بچه سوسول ؛
كسي كه جنبه تقلب رو نداره اصلا باهاش بازي نميكنم !!

 

خاطرات جالب و خنده دار, سوتي هاي خنده دار

مطالب طنز و خنده دار

 

نميدونم چه حكمتيه هروقت من دارم يه فيلم ترسناك ميبينم جاي حساس فيلم يه دفعه يخچال ميگه تاااااااااااااااااااااااا ق! يااينكه يه سوسكي،عنكبوتي چيزي ازبغلم رد ميشه يايكي ازهمسايه هامون در رو محكمممممممم ميكوبه به هم!از خودِفيلمه نميترسم ازكابوساي بعدشم نميترسم ولي دراثر اتفاقات فرا زميني درطول فيلم قلبم ميوفته توپاچم!!!

 

خاطرات جالب و خنده دار, سوتي هاي خنده دار

مطالب طنز و خنده دار

 

چند روز پيش تومدرسه داشتيم اب بازي ميكرديم(الان فكر ميكنيد من دبستاني ام اما نه خيرم بنده دبيرستاني هستم)من از ابدارخونه يه ليوان استيلي برداشتم اوردم و شروع كردم به خيس كردن بچه ها يهو يكي از دوستام اومدو گفت ناظم داره مياد منم مشغول ابازي بودم تا فهميدم اومدم مثلا اثار جرم(منظورم ليوانه)اونو قايم كنم پرتش كردم طرف دوستم تا اون قايمش كنه اما نشونه گيريم خوب نيود ليوان خورد تو سر ناظم هيچي ديگه چشمتون روز بد نبينه نفهميد منم اما گفت از كل بچه ها به اثتسنا چند نفر كه خودمم جزوشونم انضباط كم ميكنه

 

خاطرات جالب و خنده دار, سوتي هاي خنده دار

مطالب طنز و خنده دار

 

۶ سالم كه بود شبا داداشم ك مي خواست بره اب بخوره تو تاريكي راه ميرفت منم به محضه اينكه اون پا ميشد منم بيدار ميشدم…
خلاصه يه روز داداشم بي سر و صدا پاشد رفت دست شويي دمه دست شوييمون يك چراغ ابي هست..
منم صدا رو شنيدم بيدار شدم…
بعد از اين كه داداشم اومد بيرون ديدم ي ادم با چهره سياه تو نور ابي داره مياد طرف من …
منم از شدت ترس بلند شدم ليوان ابي كه بغلم بود و پرت كردم طرفش …
چشمت روزه بد نبينه همچين خورد تو سرش كه اصلا يادش رفت اسمش چي بوده …

 

خاطرات جالب و خنده دار, سوتي هاي خنده دار

مطالب طنز و خنده دار

 

چند شب پيش خونه يكي از دوستام بودم ساعت ۱ بود بابا اس داد مگه صبح كلاس نداري ؟ گفتم اره دارم .
بابا : بيا خونه . صبح چطور ميخواي بيدار شي ؟
من : به سختي …
نزديك ساعت ۲ بود رفتم خونه ديدم بابا نشسته تو پذيرايي گوشيشم تو دستشه قفل كرده رو اسي ك من دادم .
صبح بيدار شدم برم دانشگاه ديدم ماشين بابا طوري پاركه ك نميتونم ماشين خودمو از تو پاركينگ بيارم بيرون . سويچشو پيدا نكردم ماشينو جا ب جا كنم مجبور شدم برم بالا تو اتاقش . از خواب بيدارش كردم گفت چيه ؟ گفتم ماشينتو بدجوري پاركه نميتونم ماشينمو ببرم بيرون سويچت كجاست ؟
بابا : نميدونم .
من : پ الان چطوري ماشينمو بيارم بيرون ؟
بابا : ب سختي …
يعني تو زندگيم انقده قانع نشده بودم

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در رویا بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.